نگاهي ديگر به کتيبه ي فارسي باستان خارک
چکيده
مقاله ي حاضر در خصوص کتيبه اي به خط ميخي فارسي باستان است که در سال 1386 ش، در جزيره ي خارک يافت شده است. اين کتيبه در ظاهر با نشانه هايي به خط ميخي فارسي باستان نوشته شده است. پيدايي اين کتيبه بحث هاي زيادي را در پي داشت. از آن جمله محتواي متن کتيبه و اين که آيا اين کتيبه واقعي است؟ در اين مقاله سعي شده با دلايل زبان شناختي و شيوه ي کتيبه نگاري در عصر هخامنشي پاسخي به اين مسأله داده شود. مباحث اين مقاله نشان مي دهد که کتيبه ي ياد شده نمي تواند واقعي باشد.واژگان کليدي:
جزيره ي خارک، کتيبه، فارسي باستان، زبان شناسي، کتيبه نگاريدرآمد
در سال 1386 گزارشي از پيدايي کتيبه اي به خط ميخي فارسي باستان در جزيره ي خارک به سازمان ميراث فرهنگي استان بوشهر و همچنين سازمان ميراث فرهنگي کشور داده شد. يافتن اين کتيبه مباحث بسياري را در خصوص اهميت جزيره ي خارک و مسائل باستان شناسي آن و همچنين مباحث کتيبه شناختي در مورد واقعي يا جعلي بودنش دامن زد. در نوشتار حاضر کوشش شده به اين پرسش پاسخي داده شود. اين مقاله به موضوع هاي زير مي پردازد:1. شرح پيدايي کتيبه.
2. مسأله ي کتيبه ي فارسي باستان خارک
3. باستان شناسي خارک
4. مسائل زبان شناختي کتيبه
شرح پيدايي
در زمستان 1383، در گردش علمي دانش آموزان يک مدرسه ي دختران در جزيره خارک، در شمال شرقي « سه تانکي » و در زير درخت انجير معابد ( ليل )، بر روي يک صخره ي طبيعي، نوشته اي ديده شد. مدير مدرسه ( خانم حسين پور ) به بخشدار وقت ( آقاي قيصري ) گزارشي از اين نوشته ارايه داد. در نهايت گزارش به سازمان ميراث فرهنگي استان داده شد؛ کارشناسان استان هم در 24 اسفند 1383 از نوشته ديدن کردند. به دلي غير قابل حمل بودن، کتيبه به ميراث استان منتقل نشد و نوشته را هم فاقد ارزش تاريخي دانستند و گزارشي هم از آن ارايه ندادند. چند سال بعد، در پاييز 1386، شرکت نفت خارک که در حال کشيدن جاده اي از شمال شرقي « سه تانکي »، از خيابان بيمارستان به سوي کتابخانه ي تازه ساز خارک بود، باز اين نوشته ديده شد. از طريق فردي به نام شهرام اسلامي به ميراث استان و سازمان ميراث فرهنگي کشور آگاهي داده شد که موجب اعزام هيأتي، در 23 آبان 1386، به سرپرستي آقاي سرفراز شد (2)؛ از اين زمان به بعد قصه ي کتيبه ي ميخي فارسي باستان خارک آغاز شد (3). نکته ي مهمي که در آغاز بايد بدان اشاره کرد، حضور آقاي سرفراز است که در گزارش خود، کتيبه را در « کمال ظرافت و زيبايي » ديده اند. ايشان بازنشسته ي سازمان ميراث فرهنگي هستند. شايد علت حضور ايشان از باب کتابي است که در خصوص خارک نوشته اند و نيز کاوش هاي ايشان به ويژه در برازجان.مسائل کتيبه فارسي باستان خارک
1. باستان شناسي خارک
ايرانيان نسبت به خليج فارس حساسيت هاي ويژه اي دارند؛ بخصوص در سال هاي گذشته که کشورهاي جنوبي خليج فارس در پي هويت سازي خويش مسائلي را دامن زده اند، اين حساسيت افزون تر شده است. متأسفانه ماجراي کشف اين کتيبه هم به دامن اين مسائل کشانده شد؛ و پيش از آن که خوانده شود، آقاي سرفراز آن را کهن ترين سندي شناخته اند که دلالت بر نام خليج فارس دارد و منجر شد به واکنش هاي رسانه اي پس از آن. از اين فراتر اين است که قرائت کتيبه، جز قرائت آقاي غياث آبادي، بر همين ديدگاه پيشيني بوده است. حقيقت آن است که حتي اگر اين کتيبه واقعي و راست باشد و نشانه هاي الفباي ميخي فارسي باستان هم به درستي آمده باشد، باز هم کهن ترين کتيبه ي پيدا شده در منطقه ي خليج فارس نيست. به واقع، کتيبه هايي چند به خط ميخي و به زبان اکدي و عيلامي هم پيش از اين يافت شده است. منابع سومري کهن ترين اشاره را دارند و از آن به نام « درياي سفلي »، در برابر « درياي عليا » که مديترانه باشد، نام برده اند. سناخریب ( 705-681 پ.م ) از آن با عنوان « درياي بزرگ شرق » ( rabitu sa sit samsituamtu )، به معناي « جايگاه برآمدن خورشيد » ياد مي کند. (4)با آمدن پارسيان به تخت قدرت و تشکيل يک شاهنشاهي گسترده که پيش از اين تصوري از آن نبوده، و اطلاق نام پارس بر تمام فلات در منابع يوناني، اين دريا يا خليج هم بدين صفت يعني پارسي/ فارسي ناميده شد؛ که منابع يوناني و لاتين، مثل بطلميوس و کورتيوس روفوس و آريانوس، هم از آن گزارش داده اند.
نخستين گزارش و کاوش هاي باستان شناسي در خارک از زاره و هرتسفلد ( 1910 )، هرتسفلد ( 1935، 1941 ) و گيرشمن ( 1959 ) است. در سال 1336 ش گيرشمن در آنجا بررسي هايي انجام داد. به نظر وي، خارک از هزاره ي اول پ.م مسکوني و آباد بوده است. علاوه بر اين که در طول تاريخ محل پهلو گرفتن کشتي ها بوده و آب آشاميدني خود را از اينجا تأمين مي کرده اند؛ صيد مرواريدش نيز اهميت داشته و منطقه ي پرآبي بوده که در عمق 6-7 متري به آب مي رسيده اند و اين علاوه بر قنات هايي بود که در اين جزيره وجود دارد و نيزگفته اند چاه هايش در تمام سال پرآب بوده است. به گزارش سياحان، محصولات اين منطقه خرما، مرکبات، انگور، انار، سبزيجات، هندوانه و خربزه و خيار و ديگر محصولات بوده است. چندين باغ از ايام گذشته داشته است: باغ عبدالرسول و باغ صالح، از ايام ساساني که اکنون به نام باغشاه است، و شرکت نفت احيائش کرده است.
خارک از محدود جزيره هاي خليج فارس است که آب شيرين دارد و از اين روست که قرن ها بارانداز کشتي ها بوده است. در هر خانه اي نيز چاهي هست به عمق 2-3 متري و نيز در مزارع و باغ ها چاه هاي بزرگ آب وجود دارد. وچود چارتاقي و آتشگاه دوره ساساني، هشتاد و سه دخمه شبيه دخمه هاي زردشتي، تصويري از نيکه ايزد پيروزي مربوط به عصر سلوکي، شصت گور مسيحي و تصوير يک صليب که گسترش مسيحيت را در نواحي خليج فارس نشان مي دهد. همچنين دو کتيبه سرياني و آرامي بر روي دو آرامگاه گزارش شده است (5).
2. مسائل زبان شناختي کتيبه
اين کتيبه بر روي يک تخته سنگ، هم سطح زمين نوشته شده و به نظر نمي آيد در عهد هخامنشي هم همين ابعاد را داشته بوده است؛ افزون تر اينکه تازگيِ خط و عدم فرسايش کتيبه، واقعي بودن آن را محل توجه قرار مي دهد. اين کتيبه در پنج سطر نوشته شده؛ و اگر واژه ي پاياني را به حساب آوريم شش سطر است. البته اين سطربندي با تسامح است چرا که تاکنون در کتيبه هاي عصر هخامنشي که کتيبه ي سطلنتي و شاهانه هستند چنين کتيبه ي آشفته اي ديده نشده است. از آنچه تاکنون از کتيبه هاي فارسي باستان برمي آيد آن است که اين کتيبه ها کاربردي سلطنتي داشته اند و کاربردي عام از آن يافت نشده است. تنها موردي که به تازگي پيدا شده، يک لوح گلي در ميان الواح تخت جمشيد است که به خط فارسي باستان است. قرائت کنندگان (6) اين گل نوشته ي شکسته شده و کامل ناخوانده، برآنند که با پيدايي اين لوح شايد بتوان گفت که خط ميخي فارسي باستان ديگر صرفاً کاربردي سلطنتي نداشته است. اين کشفي مهم است، اما هم بايد شواهد بيشتري براي اين نظر يافت شود و هم اين که باز اين لوح در تخت جمشيد يافت شده که در خدمت مقاصد شاهانه است. هم چنين تمامي کتيبه هاي فارسي باستان کادربندي دقيق دارند که وجه تمايزشان از نوشتار اکدي و عيلامي است. نيز بايد گفت که از نوآوري هاي خط ميخي فارسي باستان واژه جداکن است که در اين کتيبه ديده نشده است. حال به متن کتيبه بايد پرداخت:سطر نخست کتيبه:
وازه ي نخست به صورت آمده است. اين واژه را مي توان aha خواند که هم مي تواند فعل ماضي سوم شخص مفرد، به معناي « بود »، و هم به سبب ناقصي خط ميخي فارسي باستان مي تواند فعل ماضي سوم شخص جمع، به معنای « بودند »، باشد. فارسي باستان به لحاظ آرايش واژگاني از تريبت فاعل- مفعول- فعل ( subject object verb ) تبعيت مي کند (7). تنها استثناء مورد نامعمول فعل در آغاز جمله ريختار ثابت NN tiāө xšāyaөiya است. يک علت آن شايد مبناي شفاهي و آمرانه بودن متن، يا ويژگي هاي سبکي (8) است که شاه گفته و کاتبان مي نوشتند ( نمونه ي ديگر از فعل در آغاز جمله در اوستاي نو است: mraot ahurō mazdā )؛ ديگر اينکه ويژگي هاي آرايشي واژگاني و نحوي اين جمله با مقوله ي « مبتدا سازي، برجسته سازي » (9) مرتبط است که در نقش کاربردشناختي جايز شمرده شده است (10). مقوله ي مبتداسازي به دو صورت دستوري رخ مي دهد:1. جايگاه آغازي ( raising/ fronting )
2. جايگاه پاياني ( lowring/ backing )
بدين معنا که گاه در ساختارهاي نحوي به سبب ويژگي هاي نثري يا شعري يا تأکيد هاي خاص نحو زباني بر هم مي خورد؛ يکي از مهم ترين اين پديده، آمدن فعل در آغاز جمله ( raising ) است. در چنين حالتي مي تواند يک ويژگي سبکي و براي تاکيد بر فاعل باشد (11). (12) پس به اين دلايل نحوي و آرايش واژگاني، بعيد به نظر مي رسد که اين جمله ساختار زبان فارسي باستان را داشته باشد؛ به ويژه آن که در اين جا با يک جمله ي معمولي و البته ناقص روبرو هستيم.
سطر دوم:
دو نشانه ي نخست را هر دو قرائت کننده (13) « س » گرفته اند؛ يعني نشانه ي ؛ که خواننده ي اين مقاله با رجوع به عکس مي تواند ببيند که آيا شباهتي ميان نشانه ي sa فارسي باستان و نشانه ي آمده بر اين کتيبه وجود دارد؟ در واقع، صرفاً بر اساس يک شباهت اندک، نشانه ي « س » خوانده شده است. اما، به جز اين دو نشانه، مابقي نشانه هاي سطر دوم از اين قرار است: ؛ که به صورت a- ku-ša-a قابل حرف نويسي است و به صورت akušā آوانويسي و خوانده مي شود. اين واژه در فارسي باستان شناخته شده نيست. از آن جايي که دو نشانه ي نخست هم ارتباطي با اين واژه نمي يابد، سطر دوم اساساً مخدوش مي نماياند و نمي توان حمل بر صحت واژگاني فارسي باستان نمود. آقاي مرادي غياث آبادي، جز دو نشانه ي نخست، مابقي را درست خوانده اند. اما آقاي بشاش کنزق گونه اي ديگر خوانده اند. ايشان اين سطر را دو واژه گرفته اند: واژه ي نخست را از زبان عيلامي گرفته اند و sans، به معناي « زمين آبياري نشده » ترجمه کرده اند که به زعم ايشان در گل نوشته هاي تخت جمشيد آمده است؛ اما آنچه هلک آورده و ايشان هم بدان ارجاع داده اند، واژه ي sa"in, h.sa-a-in و هينتز/ کخ به صورت h.sa-a-na, sa-a-en, h. sa-a-in آورده اند. هلک در ترجمه اش اين واژه را نام مکاني دانسته و نه اسم يا صفت. در متن هینتز/ کخ اين واژه با h در آغاز واژه آمده است که جزء اصلي واژه نيست بلکه بيانگر اسم مکان است؛ هلک براي اين واژه معنايي ارائه داده که به واقع کيفيت آن غله را بيان مي کند، که در متن گل نوشته از آن صحبت شده است. وي اين معني را براي اين واژه مي دهد: « شايد به معني سرزمين آبياري نشده باشد »؛ اين واژه را در تقابل با واژه ي ديگري مي نهد که در گل نوشته ها با هم مي آيد و آن هم اسم مکان است يعني واژه ي HAl.A.lg، اين اسم مکان را به معني « سرزمين آبياري شده » مي داند (14)؛ البته با احتمال و باز در خصوص کيفيت غله ي اين مکان خاص. از اين رو، متن گل نوشته ي عيلامي تصريح دارد بر اين که اين واژه نام مکان يا نام جاي است و نمي تواند در حکم يک صفت تلقي شود؛ گو اين که نشانه هاي خطي نيز چنين قرائتي را تاييد نمي کند؛ خواننده بايد متوجه باشد که دانش زبان شناسي تاريخي مبتني بر مباني خاصي است که اگر نبايد به ورطه هولناکي مي انجامد (15).بايد گفت تنها واژه ي دخيل از عيلامي در زبان فارسي باستان، واژه ي dipī- است؛ که خود دخيل از زبان آکدي است. پيش از پرداختن به اين وازه ضروري است يادآور شويم که زبان فارسي باستان، همچون اوستا، زباني تصريفي است. بدين معنا که با شناسه هاي صرفي متصل به واژه، محل نحوي و دستوري واژه مشخص مي شود؛ بر خلاف زبان هاي تحليلي، مثل زبان هاي ايراني ميانه و نو، که حروف اضافه جايگاه نحوي را مشخص مي کنند.
حال به فرض درستي اين واژه، آقاي بشاش کنزق اشاره نکرده اند که اين واژه اسم است يا صفت يا ...، و اين که در چه حالتي صرف شده است؛ اگر اين وازه، يعني Sāna را ستاک مختوم به a فرض کنيم، بايستي در حالت فاعلي مفرد باشد. واژه ي دوم اين سطر šā خوانده شده و به معني « شاد، خوشحال » آمده است. واژه ي شاد در فارسي باستان در حالت صفتي- šiyāta و در حالت اسمي- šiyāti است. واژه ي شاد نيز بازمانده ي همين واژه است. در صرف هيچ کدام از اين دو صورت، صورتِ šā ديده نشده است. پس وقتي حالت دستوري و صرفي يک واژه ناشناخته باشد چگونه مي توان آن را ترجمه کرد؟. آقاي غياث آبادي اين سطر را يک واژه گرفته اند و آن را « ساکشا » بدون ارايه ي هيچ ترجمه اي، خوانده اند و صرفاً آن را يک نام خاص دانسته اند و قياس کرده اند با واژه هاي سکايي و کوشه ( حبشه ) و ساکاس در متون اکدي؛ که در فهم کتيبه رهگشا نيست.
آن نشانه اي که ما ku خوانده ايم، آقاي بشاش کنزق na خوانده اند. آن گونه که عکس نشان مي دهد بعد از نشانه ی a آنچان فاصله اي نيست که بتوان نشانه ي n را خواند؛ گو اينکه نشانه ها آن قدر واضح نقر شده اند که نمي توان نشانه ي na را خواند. حال اگر هم نشانه ي na را بپذيريم، تکليف آن نشانه ي ميخ عمودي پيش از نشانه ي aš چه مي شود. اگر واژه جداکن هم فرض کنيم چرا فقط در اين سطر واژه جداکن آمده است؟ (16).
سطر سوم
در آغاز اين سطر يک تاجِ خوابيده تصوير شده که مهم ترين دليل غير زبان شناختي در بررسي کتيبه است. اما در اين سطح هيچ نشانه اي دال بر سطر بودن و يک عبارت مشخص ديده نشده و سطر هم بسيار آشفته است. تنها نشانه هاي منفردي که با تسامح مي تواند خواند: يا za است. نشانه ي ديگر يا i و نشانه ي ياa نيز ديده مي شود. همان گونه که گفته شد از اين سطر آشفته نمي توان به يک واژه ي مشخص رسيد. آقاي مرادي غياث آبادي اين سطر را دو سطر گرفته اند. سطر نخست به زعم ايشان از دو نشانه ي ha و i تشکيل شده است و معنايي از آن هم نداده اند؛ و سطر دوم را ka-za-a خوانده اند و باز البته بدون دادن هيچ معنايي. به نظر مي رسد که ايشان در خوانش نشانه ها راه درستي نرفته اند؛ عکس کتيبه هم اجازه ي چنين قرائتي را نمي دهد؛ گو اينکه ايشان در اين خوانش ترديد هم کرده اند. آقاي بشاش کنزق باز يکسره به راه ديگري رفته اند. ايشان تاج افتاده را به صورت يک نشانه يعني va خوانده اند که البته مباني زبان شناسي آن را تاييد نمي کند. ايشان مابقي نشانه ها، يکي بالا رفته يکي در پايين آمده، به صورت va-za-ha-ma-i خوانده اند. بخش نخست سعني vazah را اسم دانسته اند و باز بدون مشخص کردن جايگاه نحوي و صرفي آن، اين واژه در کتيبه هاي فارسي باستان ديده نشده است و حتي اگر از متون اوستايي برکشيده شود باز صورت صرف نشده نمي تواند بيابد؛ و اين که ضمير متصل اول شخص هميشه در کتيبه هاي فارسي باستان به صورت ma-i-ya مي آيد و نه اين صورتي که آورده شده است.سطر چهارم:
پس از سطر سوم يک خط ممتدي کشيده شده که به لحاظ بي دقتي همسان نوشته هاست و نشان از يک منشأ دارد. اما در سطر چهارم اين نشانه ها ديده مي شود: که ba-ha-na-ma آوانويسي مي شود. اين واژه هم در کتيبه ها شناخته شده نيست. آقاي مرادي غياث آبادي ترجمه اي نداده اند و آقاي بشاش کنزق بدون هيچ پشتوانه و شاهدي آن را نام خاص دانسته اند. چنان چه اين واژه را در صرف a بپذيريم ( يعني a ستاک ) مي تواند در حالت مفعولي مفرد صرف شده باشد؛ اما، پرسش اين است که اگر اين واژه را نام بدانيم، و در حالت مفعولي باشد، پس بايد پرسيد مفعول چه چيزي است؟ انتظار مي رود پيش از آن يک نام يا صفت اشاره اي در همين حالت مي بايست مي آمد. در ادامه ي همين واژه ظاهراً يک نشانه ي ميخي است که خلاف جهت آمده و يک کنده کاري پس از آن که قابل شناسايي نيست؛ اين دو کنده کاري از مقوله ي همان بي دقتي است که هرگز در کتيبه هاي فارسي باستان ديده نشده است و نوشتن چنين سطر نامنظم و بالا و پايين شده اي هم در کتيبه هاي فارسي باستان نظير ندارد. بشاش کنزق براي اين دو نشانه ي مخدوش، در دو کمان ya آورده اند و هيچ توضيحي نداده اند که با واژه ي پيشين چه ارتباطي دارد.سطر پنجم:
در اين سطر دو نشانه ديده مي شود: که به صورت xā آوانويسي مي شود. اين واژه هم در وازگان کتيبه هاي شناخته شده ي فارسي باستان نيامده است. مرادي غياث آبادي معنايي نداده اند؛ اما، بشاش کنزق آن را باز از صورتي اوستايي -xan برداشت کرده اند. در اوستا از آن صورت صرف شده Xå در حالت نهادي جمع، مثلاً در تيشتر يشت بند 5 و 42، آمده و به معني « منبع، سرچشمه آب » است. باز اين پرسش باقي است که اين واژه نهاد يا فاعل چه چيزي است؟. در ادامه ي اين سطر جاي کنده شده اي است که نشانه اي بر آن ديده نمي شود. اما در زير همين جاي کنده شده، نشانه ي يعني i ديده مي شود. آيا بايد آن را سطري مستقل بدانيم، يا اينکه چنين فرض کنيم که نويسنده ي اين کتيبه، خواه امروزي باشد خواه مربوط به عصر هخامنشي، نشانه اي نوشته اما به هر دليلي آن را برداشته، يعني همان جاي کنده شده، و سپس در زير آن نشانه ي را نويسانده است.در صورت دوم بايد اين واژه را xāi خواند؛ اما چون در نوشتار فارسي باستان هميشه بعد از i در موقعيت پاياني، در واقع پس از مصوت کوتاه مرکب ai، نشانه ي y مي آيد، پس اين واژه در اين صورتش دچار اشکال مي شود. در نهايت بايد گفت اين واژه حامل هيچ معنايي نيست. چون در نزديکي اين نوشته چاهي وجود دارد، به اين نتيجه رسيده اند که احتمالاً اين واژه به معناي چشمه ي آب است.
برآمد
باري، نوشته ي خارک، کتيبه اي است که نه ساخت زبان فارسي باستان را دارد، و نه هيچ کدام از واژگانش معنايي درست و مشخص دارد؛ بخصوص آنکه نشانه ها هم مورد ترديد است و به درستي نوشته نشده اند. تمامي کتيبه هاي فارسي باستان با يک دقت خاص، همراه با واژه جداکن و در کادر مشخصي نويسانده شده اند که کتيبه ي خارک فاقد آن است. نشانه هاي صرفي که نقش مهمي در نحو ترجمه دارد هم وجود ندارد و هم چنان که پيشتر گفته شد زبان هاي تصريفي هم چون فارسي باستان بدون اين شناسه هاي صرفي غير قابل فهم و ترجمه است. ترجمه هايي که تاکنون داده شده است هم چون کلام محتضري در آستانه ي مرگ است که بريده بريده منقطع گفته و هيچ يک از بازماندگان، حتي با نزديک کردن گوش به دهان محتضر، چيزي دريافت نکرده اند. به ترجمه که نگاه مي کنيد چند واژه ي نامشخص و البته فاقد معنا، و هم چنان که شرحش رفت غلط از نظر دستور زبان فارسي باستان، کنار هم آمده است؛ آيا واقعاً کساني بوده اند که اينگونه لکنت وار سخن بگويند؟ حال که خواستند چيزي بنويسند چرا در اين وضعيت؟. هر کتيبه اي که نوشته شده هم حامل پيامي بوده و هم از دستور درست آن زبان، جز مواردي محدود و البته قابل توجيه، برخوردار بوده است.حال پرسش اين است که کتيبه را چه کسي يا کساني نوشته اند. اگر در گذشته ي دور نوشته شده باشد، مثلاً در عهد هخامنشي، چرا اينگونه آشفته و پراکنده و بدون معنا نوشته اند؛ و اگر کار معاصرين است چرا سعي نکرده اند درست کار کنند(17)؛ و اگر کار معاصرين باشد آيا صرفاً از باب تفنن بوده(18)؟. واقعاً نمي دانيم و پاسخش نزد ما نيست. شايد بايد از آن هايي پرسيد که بعد از پراکنده شدن خبر و عالمگير شدن اين نوشته، آن را زود زدودند (19).
کتابنامه :
1. مرادي غياث آبادي، رضا: « گزارش مقدماتي از خوانش سنگ نبشته نويافته در خارک »، پژوهش هاي ايراني، درwww. ghiasabadi. com
2. بشاش کنزق، رسول: « کتيبه ميخي تازه ياب در جزيره خارک »، مجموعه مقالات نخستين همايش ملي زبان شناسي، کتيبه ها و متون، پژوهشگاه سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري، 1387، صص 55-62.
3. بلادي، عبدالعزيز: « سرگذشت غم انگيز سنگ نوشته خارک »، هفته نامه محلي پيغام بوشهر، شماره 587، درwww. peigham.ir.
4. گيرشمن، رومن: جزيره خارک، شرکتهاي عامل نفت ايران، چاپ دوم، 1342.
5. ويلسون، آرنولد: خليج فارس، ترجمه ي محمد سعيدي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348.
6. Bosworth, C. Edmund: " The Nomenclature of Persian Gulf ", Iranian Studies, Vol. 30, No. 1/2, Winter- Spring, 1997, pp. 77-94.
7. Ghirshman, R. : "Ile de Kharg dans le Golf Persique ", Art Asiatiques, 243, 1959, pp. 108-120.
8. ___ : The Island of Kharg, 1971,Teheran.
9. Haerrinck, E. : " Quelques Monuments Funeraires de I"ile de Kharg dans le Golfe Persique ", Iranica Antiqua, XI, 1975, pp. 134-167.
10. Hale, Mark. : " Old Persian Word Order ", Indo- Iranian Journal, 31, 1988, pp. 27-40.
11. Hallock, R. T. : Persepolis Fortification Tablets, Oriental Institute Publications 92, Chicago, 1969.
12. Herzfeld, E. : Archaeological History of Iran, London, 1935.
13. ___: Iran in the Ancient East, London- New York, 1941.
14. Hinz, W. and H. Koch: Elamisches Wörter- buch, 2 vols., AMI N.S. 17, 1987.
15. Potts, D. : " Kharg Island ", Encyclopedia Iranica, on line www.iranica.com, 2004.
16. Sare, F. and Herzfeld: Iranische felsreliefs, berlin,1910.
17. Schmitt, R. : " Old Persian " , The Cambridge Encyclopedia of the World"s Ancient languages, ed. Roger d. Woodward, The Cambridge university, 2009, pp. 717-741.
18. Skjaervo, P. O.: An Introduction to old Persian, revised and expanded 2nd version, 2005.
19. Skjaervo, P. O. : " Old Iranian ", The Iranian Languages, ed. Gernot Windfuhr, Routlrdge, 2009, pp. 43-195.
20. Steve, Marie- Joseph. : L" Ile de Kharg, une page de I" historire du Golg Persique et du Monachisme Oriental, Civilisation du proche- Orient Serie 1, 2003.
کامل ترين توصيف از خارک با عکس هاي عالي و نقشه و طراحي از بناها و سفال ها در اين اثر آمده است.
21. Stolper, M. and Tavernier, J. : " An Old Persian Administrative Tablet from the Persepolis Fortitification " , Arta 1, 2007, pp. 1-28.
پينوشتها:
1. دکتراي فرهنگ و زبان هاي ايران باستان؛ عضو هيأت علمي پژوهشگاه سازمان ميراث فرهنگي
2. بلادي، عبدالعزيز: « سرگذشت غم انگيز سنگ نوشته خارک »، هفته نامه محلي پيغام بوشهر، شماره 587، 1387، درwww. peigham.ir
3. گزارش مفصل اين حادثه در مقاله ي جامع آقاي بلادي آمده است که مي توان بدان رجوع کرد. ايشان در آن فضاي شبه علمي به درستي بر ساختگي بودن اين کتيبه اشاره کرده اند. البته کساني ديگر هم مدعي شده اند که نخستين بار اين کتيبه را ديده اند و برآنند که فضل تقدم دارند؛ که مي توان در اينترنت آنها را يافت. از جناب آقاي بلادي بسيار
سپاسگزاريم که به لطف مقاله ي خود عکس هايي از اين کتيبه را در اختيار اينجانب نهادند.
4. ويلسون، آرنولد: خليج فارس، ترجمه ي محمد سعيدي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، ص 32 به بعد؛
.Bosworth, C. Edmund: The Nomenclature of Persian Gulf, Iranian Studies, Vol. 30, No. 1/2, Winter- Spring, 1997, pp. 77-94.
5.Haerrinck, E.: " Quelques Monuments Funeraires de I"ile de Kharg dans le Golfe Persique ", Iranica Antiqua, XI, 1975, pp. 134-167; Potts, D. : " Kharg Island", Encyclopedia Iranica, on line www. iranica. Com. 2004.
6. Stolper, M. and Tavernier, J. : " An Old Persian Administrative Tablet from the Persepolis Fortification ", Arta 1, 2007, pp. 1-28
7..Schmitt, R. : " Old Persian ",The Cambridge Encyclopedia of the World"s Ancient languages, ed. Roger d. Woodward,The Cambridge university, 2004, pp. 736.
Skjaervo, P. O. : " Old Iranian", The Iranian Languages, ed. Gernot Windfuhr, Routledge, 2009, p.94.
8. Hale, Mark. : " Old Persian Word Order ", Indo- Iranian Journal, 31,1988, pp. 28.
9. Topicalisation.
10. Hale, Ibid.
11. Skjaervo, P. O. : " Old Iranian ", 2009, p. 96-7;Skjaervo, P. O. : An Introduction to old Persian, revised and expanded 2 nd version, 2005, p. 132.
12. نحو و آرايش واژگاني در فارسي باستان اغلب بدين صورت است: ( قيد+ ) فاعل+ مسند يا مفعول بيواسطه ( + متمم مفعول مستقيم )+ فعل صرف شده ( Skjaervo, 2005, p.131 ).
13. مرادي غياث آبادي، رضا: « گزارش مقدماتي از خوانش سنگ نبشته نويافته در خارک »، پژوهش هاي ايراني، درwww. ghiasabadi. com؛ بشاش کنزق، رسول: « کتيبه ميخي تازه ياب در جزيره خارک »، مجموعه مقالات نخستين همايش ملي زبان شناسي، کتيبه ها و متون، پژوهشگاه سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري، 1387، صص 58-60. ( در ادامه مقاله هر کجا نام دو مؤلف آمد اشاره به همين دو مقاله است ).
14. Hallock, R. T. : perspolis Fortification Tablets, oriental Institute publication 92, Chicago, 1969, p. 749, Hinz, w and H. Koch: Elamisches wörter- buch, 2 vols., AMI N.S. 17, 1987, p. 1053. زبان عيلامي 15. زباني منفرد است و تاکنون تعلقش به يک خانواده ي زباني مشخص نشده است؛ و از اين رو ريشه شناسي هايي که در خصوص واژه هاي اين زبان مي دهند، يقيني نيست.
16. آقاي غياث آبادي در مقاله اي جديدتر، اين دو نشانه را بر هم آميخته اند و از گمان درست اوليه ي خود دست کشيده اند و بر آنند که يک هجاي تازه به صورت nko يافته اند، بايد گفت که نشانه هاي خطوط ميخي اکدي و عيلامي و نيز فارسي باستان هجايي و از يک صامت و مصوت ساخته شده است. در فارسي باستان که تمامي از يک صامت و مصوت است؛ اما، در خطوط اکدي و عيلامي از يک صامت+ مصوت+ صامت هم استفاده شده است. تاکنون دو صامت کنار هم ديده نشده است. مضافاً اين که خط ميخي فارسي باستان يکسره متفاوت از خطو عيلامي و اکدي است و به هيچ وجه ادامه ي آن يا تحول يافته ي آن نيست.
17. لازم به ياداوري است که بيشترين کتيبه هاي تقلبي که در اين سال ها به دست آمده از آن کتيبه هاي فارسي باستان است، يک علتش سادگي تقليد خط ميخي فارسي باستان است.
18. آقاي بلادي برآنند که کار کارستن نبيور بوده، همان کسي که از کتيبه هاي تخت جمشيد کپي برداشته، که يک چندي در خارک اقامت داشته است www.icfi.ir/news/1344.htm. در اين خصوص بايد گفت نقش تاجي که در کتيبه آمده مشخصاً مربوط به دوره ي پهلوي است و با تاج دوره ي قاجار که تاج کياني نام دارد متفاوت است، افزون تر اين که نبيور به سال 1765 م. از تخت جمشيدن ديدن کرده است.
19. يک سال پس از پيدايي کتيبه، نفراتي چند کتيبه را از بين بردند و هنور مقصري شناخته نشده است.
خيرانديش، عبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي؛ ( 1390 )، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر سوم )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}